جدول جو
جدول جو

معنی ایاره گیر - جستجوی لغت در جدول جو

ایاره گیر
حسابدار، محاسب
تصویری از ایاره گیر
تصویر ایاره گیر
فرهنگ فارسی عمید
ایاره گیر(تَ نَنْ دَ / دِ)
محاسب. نویسنده. (آنندراج) (برهان) (اشتینگاس).
لغت نامه دهخدا
ایاره گیر
دستبند النگو
تصویری از ایاره گیر
تصویر ایاره گیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کناره گیر
تصویر کناره گیر
کسی که از مردم دوری گزیند و گوشه نشینی اختیار کند، کناره جو
فرهنگ فارسی عمید
(رَ/ رِ گَ)
یارقی. (دهار). سازندۀ یاره
لغت نامه دهخدا
آمارگیر. نویسنده. محاسب. مستوفی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آمارگیر. امارگیر. رجوع به آمارگیر و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
آماره گیر. آمارگیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اواره و اوارجه شود، دود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دوار سر و سرگیجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردش سر. (آنندراج) ، زه کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رودساز. (از آنندراج) ، بانگ و فریاد تشنه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
محاسب. (آنندراج). آمارگیر. محاسب. (اشتینگاس). رجوع به ایار و اوارجه و ایاره گیر شود، دود. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ)
آنکه حد وسط اختیار کند و از دو طرف افراط و تفریط برکنار ماند. (یادداشت مؤلف). آن که میانۀ دو چیز متضاد را می گیرد و نه مایل به این می شود و نه به آن. (ناظم الاطباء). آنکه از افراط و تفریط دور باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). میانه رو. معتدل. مقتصد. و رجوع به میانه رو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
شمارگیر. شماره گر. حاسب. محاسب. حسیب. (یادداشت مؤلف). رجوع به شمارگیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ)
معتزل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که دوری گزیند. که گوشه گیرد و دوری کند
لغت نامه دهخدا
(آ)
آواره گیره. محاسب
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایراد گیر
تصویر ایراد گیر
بهانه جو خرده گیر معترض اعتراض کننده، بهانه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاره گیر
تصویر یاره گیر
باج وخراج گیر، جمع کننده محصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره گیر
تصویر کناره گیر
کناره جو، کشتیی که در بار انداز بارگیری کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره گیر
تصویر کناره گیر
عزلت گزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاره گیر
تصویر یاره گیر
باج و خراج گیر، جمع کننده محصول
فرهنگ فارسی معین
عزلت نشین، گوشه گیر، معتزل، معتکف
فرهنگ واژه مترادف متضاد